دبیر بخش هنرهای تجسمی
https://srmshq.ir/jq0vym
یک سال دیگر هم با اتفاقات شوکه کننده و کارهای متفاوت و جدید، در زندگی شخصی یا جمعی هرکدام از ما، تمام شد. یکی از تصمیمهای من برگشتن به شبکه اجتماعی اینستاگرام بعد از اردیبهشت ۹۶ بود. دنیایی بیدروپیکر و بیقانون که اگر مراقب نباشیم بهراحتی کشیده میشویم یه کوچهپسکوچههای شهرهای متفاوت و تا به خودمان بیایم و برگردیم به دنیای امن واقعی خودمان، باارزشترین دارایی یعنی زمان را از دست میدهیم. جدای از این ویژگی تهدید کنند، اینستاگرام میتواند آن روی خود را هم نشان دهد، مفید، آموزنده و آگاهیدهنده. بدون هزینه و بدون اتلاف وقت از مراسم و برنامههای فرهنگی و هنری شهر، کشور و دنیا، از تبادل اطلاعات و نظرات هنرمندان، تغییر نگرشها و موضعهای هنرمندان، چالشها، نحوه استفاده عکس و نوشتن کپشن و ... مطلع میشویم. در این بین، سیل عظیمی از عکاسان آماتور (با ظهور عکاسی دیجیتال بخصوص دوربین موبایل بسیاری از مردم دوربین به دست شدند) و عکاسان حرفهای که زندگیشان با عکاسی عجین شده است برخورد درستی با عکس و نوشته نداشتند؛ زیرا عکس و نوشته باید بهتنهایی در جای مناسب قرار بگیرند تا تأثیر و عملکرد درست خودشان را بهعنوان یک رسانه در بیان ایده، ذهنیت و هدف عکاس داشته باشند. بارها در استوری بسیاری از عکاسان شاهد نوشتن یک بیت شعر، یک جمله کوتاه یا یک پاراگراف با رنگهای متفاوت بر روی عکس بودهام. نکته جالب اینجاست که کاربر سعی میکند نوشته را در بخشی از عکس قرار دهد که مخاطب فکر نکند این نوشته جدای از عکس است گویی نوشته بروی دیوار، کنار گلدان، بالای سر چهره، روی شیشه پنجره، روی میز و ... بوده است. بعضی از عکسها لازم نیست با نوشته استوری یا با کپشن پست شوند اما اگر اصرار به نوشتن برای عکس -در صورت نداشتن آگاهی از دلایل استفاده عکس و متن- داریم بهتر است متن در کنار یا پایین عکس نوشته شود تا بهدرستی خوانده شود و اجازه دهیم عکس بهتنهایی و مستقل دیده شود.
هنرمندان بسیاری داریم که از عکس و نوشته برای تولید آثار خود استفاده کرده و هیچکدام ماهیت عکس و نوشته را با ورود به حریم بصری مخدوش نکردهاند، در صورتی که نوشته و عکس در یک فریم برای بیان ایده هنرمند مکمل یکدیگر هستند. حتی در شکل ارائه بصری هر دو به یک اندازه اهمیت دارند. عکس و نوشتار بحثی تخصصی و طولانی است که خارج از حوصله مقدمه بخش است و میشود یک شماره به آن اختصاص داد.
- برای ایام تعطیلات عید نوروز در بخش هنرهای تجسمی میتوانید عکس ببینید و یادداشتی کوتاه بخوانید.
- در آخرین جلسه اعضای تحریریه سرمشق تصمیم گرفته شد در فراخوانی غیررسمی از عکاسان بخواهیم تا یک عکس (دوربینی یا موبایلی) خود را بهعنوان عکس سال ۹۹ معرفی و برای آن یادداشتی کوتاه بنویسند. عکس میتواند بهانه و نمادی باشد از آنچه که در یک سال اخیر عکاس سپری کرده است، رویدادهایی مرتبط به شهر، کشور و جهان یا زندگی فردی و فعالیتهای حرفهای عکاس که منجر به جرقۀ ایدهای که برای گرفتن عکس و ساخت مجموعه عکسی شده است. ما بهعنوان یک رسانه سعی کردیم بهدرستی با عکس و نوشته برخورد کنیم بهگونهای که این دو رسانه در عین کنار هم قرار گرفتن و منتقل کردن ایده و ذهنیت هنرمند ماهیت و هویت خود را حفظ کنند. امید که این نکته کوتاه بتواند بخشی از مسیر پر از تهدید عکاسی را برای شما که تصمیم دارید در ایام عید تعدادی از عکسهای خود را در شبکه اجتماعی اینستاگرام منتشر کنید هموار کند.
https://srmshq.ir/53wh8u
۱) کرونای عالمگیر بر علیه جمع شدنِ ما آدمهاست. معاشرت را قدغن و دست دادن، بغل کردن و ... را ممنوع کرده است، این ویروس بین اجتماع فاصله گذاشته و شرایط جدیدی را دیکته کرده است (جمع نشوید، خوش نباشید، ...) شهرها و عرصههای عمومی یکدفعه از آدم خالی شد، تهی شدند. حالا معنای خیلی چیزها و مناسبتهای برساختهی تمدن بشری عوض و حتی بیمعنا شده است.
در این ساحت جدید باید به همه مختصات زندگیام دوباره فکر کنم. احساس میکنم خیلی از کارها و فعالیتهای که پیشتر به آنها مشغول بودم دیگر ضرورتی ندارند. ببینید؛ نمایشگاه مجموعه عکسی که تدارک دیده بودم لغو شد، منتها موضوع این است حالا به نظرم میرسد نمایشگاه گذاشتن- خلق اثر هنری - بیهوده است.
توضیح سطر بالا: در این روزها، که خیلی از فعالیتها از کار افتاده، هنر هم تا حدود زیادی کارکرد خودش را از دست داده است، اگر بپذیریم یکی از کارکردهای هنر و هنرمند منعکس کننده وضعیت بحرانی، به نقد کشیدن فرهنگ بشری و آگاهی بخشیدن به مردم است. دوران پاندومیک کرونا این موارد را مؤثرتر از هر اثر هنری ایجاد نموده و انواع فرهنگها، گرایشها و نظامهای فکری و اقتصادی را به چالش و پرسش گرفته است.
از طرف دیگر مخاطب و خالقی که دچار فاجعه و مصیبت هستند در وضعیتی ما قبل از پرداختن به اثر هنری قرار دارند. انگار مخاطبی منتظر نیست.
۲) شرایط اقتصادی امسال اتفاق سهمگین و ترسناکی است و احساس میکنم رنگ این روزها آخرالزمانی شده. برای من همه چیز به تعلیق و تعویق افتاده است و ایدههایم یکییکی زندهبهگور میشوند.
۳) عکسی که پیش روی دارید را در ابتدای سال ۱۳۹۳ خورشیدی (با کاشتن دانههای لوبیا در گلدان مرتضی ممیز) ساختهام و امسال در روزهای سختی که درگیر بیماری ویروس کرونا بودم در اینستاگرام ارائه کردم. انسان همواره امیدوار است با اینکه یاس و ناامیدی ما را در بر گرفته است اما امید فرامیخواند.
دانشجو دکترا تاریخ هنر دانشگاه زوریخ سویس
https://srmshq.ir/nkdpj5
نزدیک به یک دهه است که بر روی سنگقبرها و تداعی مفهوم مرگ بر روی سنگقبرها کار میکنم. طی این سالها با مفاهیم متنوعی از مرگ مواجه شدهام. گذراندن زمان زیادی در آرامستان های مختلف دنیا باعث شده سر از مراسمهای ختم بسیاری دربیاورم، چه برای افراد آشنا چه غریبه… برای منی که تا ۱۸ سالگی به هیچ آرامستانی پا نگذاشته بودم رفتن به غسالخانه، مراسم خاکسپاری و مراسم ختم اقوام و مذاهب مختلف ورود به دنیایی عجیب و اسرارآمیز بود…
فکر میکنم در حدود ده، یازده ماه گذشته همگی احساساتی را تجربه کردهایم که خیلی تازه بودند و نیاز به واکنشهای متفاوتی داشتند. یکی از این تجربیات شرکت در برنامهها بهصورت مجازی بود از شرکت در کلاسهای آنلاین تا دورهمی ها و مراسمهای ازدواج و حتی ختم. یکی از عجیبترین تجربیات من که تا همین امروز هنوز بهصورت کامل موفق به هضم آن نشدهام و ذهنم واکنش درست و قابل قبولی به آن نداشته، شرکت در مراسم ختمی آنلاین بود. برادر یکی از عزیزانم حدود دو ماه پیش از دنیا رفت. محل خاکسپاری در انگلستان بود. به دلیل محدودیتهای کرونا فکر رفتن به آنجا در مخیله هیچکداممان نمیگنجید. تنها راه دلداری دادن از طریق تماسهای تلفنی بود. تا اینکه یک ایمیل از طرف برگزارکننده مراسم ختم برایم ارسال شد با این مضمون که میتوانید از طریق این لینک جهت شرکت در مراسم آنلاین ختم و خاکسپاری و تسلی خاطر عزیزانتان همراهی کنید… تصورم این بود که این هم مانند دیگر مراسمهای آنلاینی همچون عروسی یا فارغالتحصیلی است که پیش از این شرکت کردهام. همانند بقیه مراسمها لباس مناسبی پوشیده و آماده جلوی لپتاپ نشستم و منتظر شروع مراسم. تا به امروز در هر مراسم ختمی که شرکت کردهام چه بهعنوان عکاس یا شرکتکننده حتماً از مراسم عکاسی کردهام. قاعدتاً از این مراسم هم نمیتوانستم چشمپوشی کنم پس شروع به گرفتن عکس از صفحهنمایش کردم. سخت است که نتوانی قاب یا نور را کنترل کنی و با تصویری با کیفیت پایین مواجه باشی ولی همین نکته به من یادآوری کرد که بعضیاوقات نمیشود همه چیز را کنترل کرد ولی میتوانی همانی را که در اختیار داری از آن خود کنی! صحنه با یک کلیسای خالی و صدای هقهق گریه در پسزمینه شروع میشود. چند دقیقه بعد تابوتی که چهار نفر حملش میکردند انتهای کادر جایی که کاملاً در قاب دوربین قرار بگیرد گذاشته شد. فضایی کاملاً فراواقعی و دیدن تلاش حداکثری افراد حاضر در صحنه برای نمایش تمام اتفاقات در جلوی قاب دوربین برای امثال منی که ناظر این صحنه هستم. صدای هقهق کمتر شده همه پشت به دوربین هستند ولی حالا میشود تشخیص داد چه کسی بیتابی میکند. مراسم به شیوه مرسوم به مدت بیست دقیقه ادامه پیدا میکند. پس از آن خداحافظی با درگذشته و تابوت به همان آدابی که وارد شده بود از قاب خارج میشود. معمولاً بعد از این صحنه زمانی هست که افراد میروند جلو همدیگر را در آغوش میگیرند و تسلی میدهند ولی از اینجا فضا سوررئال تر میشود. میبینی که یکی از دخترکانش گریهکنان میخواهد برود سمت مادربزرگ تا گرمی آغوش او تسلایش دهد ولی امان از روزگار همهگیری که این حق را هم از دخترک دریغ میکند. دستی که به سوی دست دیگر دراز میشود در طلب دلگرمی دستی دیگر ولی خالی بازمیگردد. صحنه همچون صحنههای بخش No Coment از Euronews است که معمولاً تصاویری مبهوتکننده از یک حادثه بهصورت مستقیم و بدون توضیحی برای چند ثانیه پخش میشود و تو فقط نظارهگر این داستان هستی و از دیدن این صحنهها متأثر خواهی شد. در اینجا تو شاهد اتفاقات پس از حادثه هستی و متأثر میشوی ولی از اینجا داستان فرق خواهد کرد. بهعنوان کسی که بازیگران این صحنه را شخصاً میشناسد میخواهی نقشی بیشتر از یک ناظر منفعل بازی کنی. بهعنوان یک ناظر که بیطرف هم نیستی در عین حال هیچ قدرت و ارادهای هم برای کنترل صحنه یا تعامل با دیگر بازیگران نداری شروع به گفتوگوی درونی با خود میکنی. در این لحظه به یاد مفهوم کلام Ariella Azoulay در مورد توافق بین عکاس، سوژه عکاسی و بیننده افتادم، تو هم بخشی از این صحنه هستی ولی هیچ قدرتی نداری جز زل زدن و تماشاگری!
در نهایت این عکسی هست که من برای سال ۹۹، سالی که محدود به مکان زندگیمان و حفظ ارتباطات از طریق دنیای مجازی بودیم، انتخاب میکنم؛ یک اسکرین شات از مراسمی آنلاین. نه تلخ است نه سیاه. هر بار با دیدنش احساسات متفاوتی که برای بار اول تجربه کردم مجدداً به سراغم میآید. فکر میکنم این دست احساسات و تصاویر خیلی طول میکشد تا عادی شوند.
دانشجوی کارشناسی ارشد هنرهای تصویری و شیوههای هنری پسامعاصر دانشگاه ایکا ویسنتجوست هلند
https://srmshq.ir/ab3fgl
برای یک عکاس، «نگاه» فقط یک کلمه نیست؛ ظرفی زینتی روی طاقچۀ ذهن است که هرکس وارد شود آن را برانداز میکند. حداقل این مفهومی است که به اشکال مختلف به هرکس که با هنر و به طور خاص با عکاسی سروکار داشته باشد القا شده است. حال یک نفر آن را خلاقیت مینامد، دیگری امضا و شخصی دیگر نامی برایش ندارد، فقط سعی میکند از نگاه تکراری پرهیز کند و دچار تقلید نشود. زمانی که عکس یک عکاس را روی دیوار یا در یک کتاب یا در صفحات مجازی میبینیم، درواقع اثرات نگاه او را میبینیم که توسط لبههای کادر محدود شده است، سپس تحت تأثیر نور بر سنسور یا سطح حساس دوربین ثبت شده و از طریق چاپگر یا مانیتور گوشی، جسمیت به خود گرفته است. تمام بخشهای این فرآیند برای هرکس قابل دسترسی هستند بهجز بخش اول که به انتخاب میپردازد و این انتخاب که تماماً در ذهن انجام میشود، همان نگاه است. به همین دلیل پرداختن به این نگاه و شناختنش برای عکاس اهمیت دارد.
برای من که عکاسی را در مقطع ارشد در دانشگاه هنر خوانده بودم، بحث نگاه وجههای آکادمیک داشت. مثل کسی که رشتۀ پزشکی خوانده و در مواجهه با دلدرد به جای چایی نبات، دارو تجویز میکند، نحوۀ برخورد عکاس آکادمیک نیز با موضوعات مرتبط از جمله همین نگاه به شکلی متفاوت است. حداقل باید اینطور باشد. به همین دلیل حساسیت من روی نگاه (نگاه خودم) با دروس و آموزشهای دانشگاهی دوچندان شده بود. اگر بخواهم تمام این مباحث را خلاصه بگویم، چنین چیزی میشود:
جهان برای همۀ ما ثابت است؛ حداقل برای ما که به عنوان انسان، گسترۀ طول موج چهارصد تا هفتصد نانومتر را با دو چشممان دریافت میکنیم و نه مثل مارها که دید حرارتی دارند یا مثل گاوها که دنیا را سیاه و سفید و پانورامیک میبینند؛ اما چیزی که دیدن جهان را برای من و شما و عکسهایمان را از موضوعی یکسان، متفاوت میکند، تجربههای متفاوتمان است. تجربه یک چیز شخصی است که عوامل متنوعی در آن دخیلاند. این عوامل که میتوانند از سال تولد، مکان آن، جنسیت، گرایش، خانواده، اطرافیان، تحصیل، محله، شهر، کشور، قاره و هزاران مورد ریز و درشت دیگر نشأت بگیرند، برداشتهای ما از محیط اطرافمان را تشکیل میدهند. به عنوان یک مثال ساده: یک عنکبوت همیشه یک عنکبوت است، اما برای کسی که از عنکبوت میترسد تبدیل به یک موجود ترسناک میشود. این ترسِ اضافه شده به عنکبوت که فقط حاصل تجربه و ذهنیت آن شخص است، نگاه او نام دارد.
سال نود و نه برای من، جدا از بحث همهگیری کرونا، سال چالشبرانگیزی بود. اوج آشنایی و درگیری من با هنر جدید در دانشگاهی جدید و در کشوری غریب در این سال صورت گرفت. در همین حین بود که دریافتم اهمیت عوامل دخیل در نگاه هنرمند زمانی که در محیطی غریب قرار میگیری پررنگتر میشود؛ به عبارت دیگر، هرچه از این عوامل تشکیل دهندهات دورتر شوی، آنها را واضحتر میبینی. به همین شکل، هنر امروز هم تشنۀ نگاههای شخصی و منحصر به فرد افراد است و نه تنها آن را محترم میشمارد، بلکه مهمترین عامل هنر بودن را همین ارتباط «نگاه» افراد با «درونیات» آنها میداند.
این عکس را در هلند و در حین یک پیادهروی گرفتم و در آن زمان به فکر ساختن و پیاده کردن نگاه شخصیام بودم. شاید این آخرین عکسی بود که با این تفکر گرفتم، چرا که در ادامۀ تحصیلم به مطلب ارزشمندی رسیدم: نگاه شخصی ساختنی نیست، بلکه پیدا کردنی و پرورش دادنی است.
دانشجوی کارشناسی ارشد عکاسی/ دانشگاه هنر
https://srmshq.ir/1hqzwe
«فیالجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاین کارخانهایست که تغییر میکنند»
حافظ
آخرین روزهای بهمنماه و دقیقاً در بحبوحۀ برگزاری نمایشگاه عکس گروهی بودیم که همه چیز تغییر کرد. ویروسی به نام کووید ۱۹ آمد و برنامهها را به حالت تعلیق درآورد. دانشگاهها و گالریها را تعطیل کرد و واژۀ قرنطینه به واژگان کاربردی ما اضافه شد. روزهای پایانی سال ۹۸ و آغازین سال ۹۹ پر از نگرانی بود. نگرانیهای بیش از اندازه، که بخش بزرگی از آن را اخبار و رسانههای مختلف بهوجود میآوردند. آنچنان بر افکار عمومی تأثیر گذاشته بودند که به نظر میرسید اثراتش بهمراتب بیشتر از ویروس و بیماری باشد. در این شرایط، سیستم آموزشی دانشگاه تغییر کرده بود و آموزشهای مجازی با سامانههای نهچندان باکیفیت، آغاز شده بود. دیگر خبری از محیط صمیمی و دوستداشتنی دانشگاه هنر نبود و امکان دسترسی به آن محیط و بحث و گفتوگوها وجود نداشت. این ویروس همه چیز را تحت تأثیر قرار داده بود و چالشهای زیادی پیشرو بود. هفتهها و ماهها بهسرعت سپری شدند و در این مسیر، سبک و شیوۀ زندگی من نیز دچار تغییر شد. نیمۀ اول سال ۱۳۹۹ فرصت مناسبی برای خلوت و تأمل بود. سکوت خانه و محیط شهرستان تمرکز بسیار زیادی را برای من به همراه آورد. تمرکزی که موجب شد با آرامش خاطر برای ادامۀ مسیر خود در بخش عملی و نظری عکاسی برنامهریزی بهتری داشته باشم. در نیمۀ دوم سال، برای تحقق بخشیدن به برنامههایم تلاش کرده و جدیتر از قبل به آنها پرداختم. علاوه بر کلاسهای مجازی دانشگاه، در برنامههای آنلاین بیشتری حضور پیدا کردم. بسیاری از اساتید که تا پیش از این با فضای مجازی ارتباط چندانی برقرار نمیکردند، اینک حضور داشتند و تجربیات خود را از طریق کلاسهای آنلاین، لایوهای اینستاگرام و فایلهای صوتی در اختیار دیگران قرار میدادند. به نظر میرسد این بهترین ارمغانی بود که این ویروس در کنار تمامی مشکلات و سختیها با خود به همراه داشت. علاوه بر این، بسیاری از ناشران و مجلات هنری نیز فعالیتهای بیشتری در فضاهای مجازی داشتند و علاقهمندان بیشتری را به خود جذب کردند. همانطور که میدانیم بسیاری از رسانهها و افراد بر تأثیرات منفی این بحران متمرکز شدهاند، اما من بر این باور هستم که این شرایط در زمینههای مختلف علاوه بر خطر و آسیب، نشانههایی از فرصت و رشد را نیز به دنبال داشته است.
https://srmshq.ir/fbvmoa
تجربه زیست متفاوت
***
چشمهایم را روی هم میگذارم، پلکهایم را روی همفشار میدهم، چترم را برمیدارم و میروم. زیر لب زمزمه میکنم و با خود میاندیشم که شاید خواب بودهام، شاید خواب دیدهام.چشمانم را باز میکنم و در ذهنم هزارهزار امید و رویا را مرور میکنم. هیچکدامشان شباهتی به تجربه زیسته سال گذشته من ندارند.
ــ این صحنه را قبلاً جایی دیده بودم ــ تنها رابطه موجود، ارتباط پارادوکسیکال خواستههایمان با واقعیت بیرونی است. همچون تمنای چتر و باران در برابر خشکی و برهوت. همچون من که در من فرو رفتم. همچون همه ما که آنقدر فشارهای روحی را تاب آوردیم و ناخواسته ــ اما خودخواسته ــ درونگرا شدیم؛ اما هرچه درونگراتر شدیم بیشتر رویاها و تصاویر ذهنی و امیدها به مغزمان هجوم آوردند و به همراهشان سؤالاتی از این دست که این مهمان منحوس ناخوانده که با همدستی عمیقترین ترس بشرــ «مرگ» ــ یکییکی برگها را از درخت میچیند و بار کره خاکی را سبک میکند.
تاکی ماندگاراست؟
کاش بتوانیم بخوابیم؛ اما خوابی نهچندان عمیق...
و کاش خیلی زود کسی بیدارمان کند...
مدرس و کارشناس ارشد عکاسی
https://srmshq.ir/79ie8h
در سالی که گذشت به شنیدن جملاتی از این دست که (به آخرین بهار قرن رسیدیم ...) یا (به آخرین یلدای قرن رسیدیم ...) عادت داشتیم که همگی اشاراتی بودند در جهت متمایز کردن سال جاری از بقیه زمانها؛ اما داستان این تمایز قصه دیگری بود. ۱۳۹۹ سالی بود که پیش از آمدنش «جعبه پاندورا» بار دیگر باز شد و عجیبترین پدیده قرن حاضر از آن بیرون آمد. بیماری مخوفی که با تمام دردها و رنجهای فردی و شکستها و ناکامیهای جهانی در عرصه سیاست و اقتصاد و رکود تمامی ملتها چیزی بیش از یک پاندومی بود. هنگامی که در نگاههای ناباورانه عزیزانی را از دست میدادیم و با قوانین جدید تحت عنوان قرنطینه #در خانه میماندیم#، از نزدیکترین فاصله ترسهایمان را بغل کردیم. ترس از دست دادن ها و از دست رفتنها. آنجا بود که باور کردیم که:«آنچه ما را نکشد، قویترمان میکند».
***
*متن کامل این مطلب در شماره چهل و هفتم ماهنامه سرمشق منتشر شده است.